بردیابردیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

بردیا جونم

شب یلدا

چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد زمستانت سفید و سلامت ... بردیای قشنگم دومین یلدات مبارک بردیا جونم پارسال خونه مامان بزرگ بودیم شما 4ماهت بود و امسال 1سال و 2 ماه و 16روزته .... این شب یلدا با پارسال یه فرقی میکنه چون زندایی سحر به جمع ما اضافه شده وما امشب میریم خونشون تا شب یلدا رو بهشون تبریک بگیم... دوستتتتتتتتتتتتتتت دارم پسره خوشگلمممممممممممممم ...
30 آذر 1392

تمام هستیم

همه اینها برای توست تا لبخندی بزنی  و من آرام بگیرم ساز دستهایم را کوک کرده ام تو را می شناسند مگر میشود خاطره باشد و تو نباشی...؟ کافی ست نه با چشم با دل ات من را بخوانی...   ...
22 آذر 1392

اقا دکتر

عاشق اون خنده نازتم عمرم  اخه چقدر عینک به شما میاد گلم حتی عاشق اون دندون کجتم عزیزه دلم همیشه بخند  دوست دارممممممممممممممممم ...
22 آذر 1392

ماهگردت مبارک

    ماهگردت مبارک عشقم   بردیای قشنگم بهترین حس داشتن تو عزیز دلمه از خدا به خاطر داشتن گلی همچون تو شاکرم  خیلی دوست دارم یه دونه مامان   اینم کادوت عزیزکم اینم شما در اولین برخورد با بی بی انیشتینت   عاشقتمممممممممممممممممممممممممم ...
14 آذر 1392

عذاب وجدان

سلام بردیای گلم شدید عذاب وجدان دارم امروز واسه اولین بار سرت داد زدم البته از داد اون ورتر خیلی عصبانیم کردی اصلا به کارام نمیرسم نه میتونم تلویزیون ببینم نه به لب تاپ دست بزنم خیلی گریه کردی خیلی ناراحتم منو ببخش قشنگم  هنوز صدای گریت تو سرمه زن عمو اومد بردت شما هم سریع رفتی فکر کنم حسابی ازم ترسیدی میدونم الان باهام قهر کردی میدونی تقصیر دیگران انقد که گفتن عالمه چه صبری داره منم جوگیر شدم امروز دعوات کردم مامانای دیگه چیکار میکنن  بچه هاشون به اندازه شما ماماناشونو عصبی میکنن همین الان زن عمو زنگ زد من باهات حرف زدم قربون اون الو گفتنت برم که انقد قشنگ الو میگی همه زندگیمی بردیا منو ببخش باید سعی کنم به اعصابم مسلط باشم ...
13 آذر 1392

میتو

اینم آقا میتو بردیا جونه من عاشق میتو ولی میتو دله خوشی از بردیا نداره آخه بردیا جاشو گرفته  اگه شنیده باشید کاسکو پرنده حساس و حسودیه و از وقتی عشق کوچولوی من به زندگیه ما قدم گذاشته من دیگه وقتی واسه میتو ندارم البته متاسفانه وقتی که من بردیا کوچولومو حامله شدم با مشورت پزشک بابا مهدی میتو رو برام گرفت  ومیتو تونست منو از تنهایی در بیاره و کم کم منو به اسم مامان صدا کنه و همینطور بردیارو همه بهم میگفتن چرا میزاری مامان صدات کنه بزار اولین بار این وازه قشنگو   از زبون بردیا بشنوی ولی کار از این حرفا گذشته بود چون خیلی وابسته میتو شده بودم ولی بردیا جونم که اومد همه چیز عوض شد اما هنوزم ما میتورو خیلی دوست داریم امید...
5 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بردیا جونم می باشد